استخرپرماجرای اسماجونم
عزیزدل خاله داره برای اولین بار داره میره استخر بعد از استخر جلوی در استخر سلام اسما جونم عزیز دل من الهی فدات شم که دیگه بزرگ شدی ... بالاخره بعد از کلی ماجرا بردیمت استخر خوب حالا از اولین ماجرای استخر رفتنت بگم . ما که با خاله افسانه میریم سر کار زیاد فرصت نمیکنیم بریم استخر من که فقط جمعه ها وقت دارم اونم بیشتر جمعه ها تا ظهرکلاس دارم و بعضی موقع هام خاله افسانه شیفت میشه بالاخره ما با این شرایط کاری و دانشگاه نمیتونیم زیاد بریم دنبال تفرح و سرگرمی .اون موقع ها هم دستم تازه شکسته بود و از گچ باز کرده بودیم نمیرفتم سر کار چند روی بود از دلتنگی به سرم زده بود بریم استخر و با شوخی میگفتم اسما ...
نویسنده :
خاله نسرین
22:37