اسماجونم اسماجونم ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه سن داره
مهلا جونممهلا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره
وبلاگ فرشته های ما وبلاگ فرشته های ما ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

♥ اسما و مهلا فرشته های کوچولو♥

استخرپرماجرای اسماجونم

1393/6/31 22:37
نویسنده : خاله نسرین
1,021 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزدل خاله داره برای اولین بار داره میره استخر

بعد از استخر جلوی در استخر

 

سلام اسما جونم عزیز دل من  الهی فدات شم که دیگه بزرگ شدی ... بالاخره بعد از کلی ماجرا بردیمت استخر خوب حالا از اولین ماجرای  استخر رفتنت بگم . ما که با خاله افسانه میریم سر کار زیاد فرصت نمیکنیم بریم استخر من که فقط جمعه ها وقت دارم اونم بیشتر جمعه ها تا ظهرکلاس دارم و بعضی موقع هام خاله افسانه شیفت میشه بالاخره ما با این شرایط کاری و دانشگاه نمیتونیم زیاد بریم دنبال تفرح و سرگرمی .اون موقع ها هم دستم تازه شکسته بود و از گچ باز کرده بودیم نمیرفتم سر کار چند روی بود از دلتنگی به سرم زده بود بریم استخر و با شوخی میگفتم اسما رم با خودم میبرم ولی چون اسما ی ترسوی ما از آب میترسه جدی نمیگفتم که هم سنش کمه  نمیزارن هم از آب میترسه و نمیاد روز بنجشنبه بود که زنگ زدیم استخر ببینیم تایم بانوان تا ساعت چند هس ساعت دو بود که زنگ زدم استخر گفت تا ساعت 6 تایم بانوانه منم زود زنگ زدم به دختردایی هامون لیلا و سمیرا که اگه میخوایین برین استخر زود آماده باشین بریم استخر نمیدونی که با چه عجله ی داریم آماده میشیم اول زنگ زدیم مهلا جونم و بابا اومد برد بیش مامان و بعد اومدیم تو رو آماده کردیم بهت میگفتم میری استخر تو هم که تا حالا نرفته بودی میگفتی آره منم میرم هی میگفتم اگه بریم اونجا نمیترسی که میگفتی نه تو ببر من نمیترسم الهی فدات شم که تهدیدتم میکردم که اگه بترسی و گریه کنی زنگ میزنم باباجون  بیاد ببردت تو هم که خیلی دوست داشتی با ما بیایی بالاخره بعد از این ور واون ور کردن و جمع کردن لباسا آماده شدیم و تو یه جایی قرار گذاشتیم با لیلا اینا با اونا هم یه چند جایی سر زدیم برات مایو شنا بخریم چون تو اولین بارت بود که میرفتی استخر لباسم نداشتی چون زمانمونم کم بود و تایم داشت تموم میشد برات لباس بیدا نکردیم و گفتیم میریم از اونجا برات میخریم خوب حالا ماجرای اصلی از اینجا شروع میشه که تا وارد شدیم استخر و تورو دیدن گفتن این سنش خیلی کمه اصلا نمیزاریم بره تو وااای نمیدونی که چقدر حالمون گرفته شد ولی دس بردار نبودیم که از این ور من از اون ور مامانت از اون ور لیلا هی میگفتیم حالا این دفعه رو بزار بریم ما نمیدونستیم که بچه ها رو نمی زارین خوب بالاخره بعد از ده 15دقیقه الافی  قبول کردذن که ببرینش داخل ولی نباید داخل آب بندازین اسمایی ام که از آب ترس داره و زیاد مشتاق آب بازی و حموم نیست گفتیم حالا که اومدیم دیگه نمی تونیم برگردیم اشکال نداره وای میسه کنار ما خودمون شنا می کنیم ولی کی بود به حرف اونا گوش کنه درسته یکم از آب ترسیدی ولی ماهم سعی میکردیم ترس تو بریزیم و یواش یواش آب و به روت باشیدیم و اول یاهات و داخل آب کردی ولی خیلی استرس داشتی گفتی نه نه من نمیام شما برین من اینجا میشینم الهی قربونت برم که از استرست میگفتی من اینجا میشینم ....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)