ماجرای دو روزی که با اسمایی تنها بودیم (قبل به دنیا اومدن مهلا جونم)
سلام عزیزه دلم بعد گذشت سه ماه فرصت کردم تا ماجرای اون دو روزی که با هم تنها بودیم و برات بنویسم الان که این و مینویسم 29 شهریور ماهه سال 92 هست و دقیقا مهلاکوچولوی نازمون 2 ماه و 27 روز و 17 ساعت و 12 دقیقه 50 ثانیه سن داره و از سن تو 2 سال و 29 روز10ساعت و 17 دقیقه و 30 ثانیه است که میگذره حالا بریم سراغ سه ماه پیش قبل به دنیا اومدن مهلا جونم اون روز یکم تیر ماه 92 دو بود که مامانی قراربود شب از ساعت 12 شب به بعد بره بیمارستان بستری بشه و شما هم با مامانی شب موندین خونه ی ما.. قبل رفتن مامان اینابه بیمارستان من پیش تو نخوابیده بودم مامان اینا موقع رفتن به بیمارستان من و بیدار کردکه ما داریم میریم برو پیش اسمایی به خواب بیدار شد شیرشم...
نویسنده :
خاله نسرین
16:39