فرشته ی 25 ماهه و یه کوچولوی دو ماهه +دل نوشته های من
سلام کو چولو های ناز من
این یه ما هم با همه ی خوشی ها و بدی هاش بالاخره سپری شد و یک ماه از عمر قشنگ شما دوتا
فرشته ی کوچولو گذشت که الان اسما جونم تو 25 ماهگیت تموم شد و رفتی تو 26 ماهگیت و مهلا
کوچولوی ناز من تو هم دو رزوه دیگه دو ماهت تموم میشه میری تو سه ماهگیت الهی خاله فداتون شه
چقدر زود بزرگ میشین چقدر این زندگی زود میگذره که اصلا متوجه نمیشیم یکدفعه چشم باز میکنیم
میبینیم یه ماه دیگه گذشت و انشالله چند ماه دیگه یهوی چشم باز میکنیم میبینیم مهلا کوچولو ی
نازمون 12 ماهه شده یعنی یک سال تموم و اسمای نازمم 3 سال تموم ... یعنی من تا اوم موقع زنده
هستم .. یعنی من اون موقع هم برای تولد کوچولو های نازم برنامه ریزی میکنم که این و بکنیم این و
بکنیم ... یعنی اون موقع که هم هستم تا از این فرشته های کوچولوم عکس بگیرم .. بالاخره ما هم
انسانیم و از فردامون خبر نداریم ... عزیز های خاله اصلا نگران نباشین تا هستم ازعزیز های دلم عکس
میگیرم و براشون از خاطرات شیرین زندگیشون تو این وبلاگ می نویسم و با اون صدای بلندم صداتون می
کنم که نازیم جانیم .... میدونین عزیز های من شاید اون موقعی که شما ها اینا رو دارین می خونین من
دیگه نباشم یا اینکه باشم و شما من و نشناسین بالاخره ما هممون انسانیم و هممون میریم سر خونه
و زندگیمون ... تا حالا چند تا خاله و خواهر زاده دیدیم که اصلا سالی یک بارم همدیگر و نمی بینین
همیشه ترس منم از اینه که نکنه شما هم یه روزی بزرگ بشین و من و از یاد ببرین یا من و اصلا دوست
نداشته باشین .. همیشه این چیزا رو ته دلم می گردونم و با خودم فکر میکنم که یعنی اسما جونم من
اونقدری که من اون و دوست دارم من و دوست داره یا دوست خواهم داشت ... این سوالا همیشه ته دلم
مونده و همیشه فکر اون روزا رو میکنم ... شایدم تا شما دوتا فرشته ی کوچولو بزرگ بشین من از این دنیا
رفتم و شما اصلا من و یادتون نیاد.اسما جونم اینم بگم که تا به الان که دوسال از عمرت میگذره و بیشتر
روزهای هفته رو خونه مایی خیلی برام محبت داری یعنی خیلی دوسم داری هر کجا بریم بغل منی و
چی بخوای از من میخوایی و هر وقت خونه ما باشی پیش منی و باهم دیگه بازی می کنیم حتی وقتی
که خونه ی ما و پیش من باشی شیرتم از من میخوای دیگه سراغ مامانت نمیری انگار تو خونه ی مامان
جونت مامانت منم و همه چیزه تو برامن میگی .یادمه وفتی هفت هشت ماهت بود اون موقع ها هم شیر
خشک میخوردی و طبق معمولم وقتی میومدی خونه یما همیشه شیر خشک تو من برات حاضرش
میکردم و میدادمت و اون روز اتفاقا خونه ی خودتون بودیم و یک دفعه اومدی بغلم و با سرت ممیرفتی زیر
بغلم و دنبال شیر میگشتی منم خندیدم و بهت گفتم که اسماجونم مامانی اوناهاش من مامانت نیستم
که با دو دستم بغلت کردم و دادم به مامانت .مامانی تا خواست از شیر خودش بهت بده اصلا ازش نخوردی
و گریه کردی و دوباره اومدی پیش من همون تعجب کردیم و دوباره برات خندیدیم که چرا این طوری میکنی
یک دفعه مامانم گفت نسرین این از تو شیر خشک میخواد همیشه که تو بهش شیر خشکش و دادی
دوباره اومده سراغ تو ... اون موقع بود که فهمیدیم شیر خشک باید همیشه من برات حاضر کنم از اون به
بعدم همیشه عادت کرده بودی تا گرسنه ات می شد میرفتی شیشیه شیرت و میگرفتی دستت
مییومدی طرف من که برات شیر تو امده کنم قربون این اسماکوچولوی شیطون برم من که عاشقشم چه
روز های بود اون روزاخیلی روز های شیرین و به یاد ماندنی بودووووووو تا به حالم اون محبت و دوستت
داشتنت ادامه داره حتی الانم که مهلا کوچولو اومده بیشتر از همه ی خانواده به من حسودیت میشه اصلا
نمیزاری مهلایی و بغل کنم یا ازش عکس بگیرم هر وقت مخوام مهلا جونم و بغل کنم یا باهاش بازی کنم
یهویی می بینم یکی داره از پشت شونه هام و گاز میگیره یا هر چی تو دستت باشه طرف من پرتاب
میکنی و میگی بیا بسه ازش عکس نگیر میایی یه مشگونی ازم میگیری که نگو و نپرس من بیپاره هم
چیزی نمیتونم برات بگم هی مامان برام میگه نسرین این مهلایی رو بغل نکن .. اسمایی رو نمیبینی ولی
منم که دلم برا مهلایی داره یه ذره میشه خیلی دلم میخواد بغلش کنم و بوسش کنم ولی از دست تویی
شیطون که نمی تونم چی کار کنم منم هر وقت تو پیش مون نیستی و رفتی جایی دیگه ومهلایی رو
بغل میکنم و تو بغلم فشار میدم و کلی بوسش میکنم و با صدای بلند قربون صدقش میرم و هی میگم
مهلا منیم نازیم دی جانیم دی ... البته به دور از چشم اسمایی حسوده من ..
........... خوب حالا بگذریم نمیدونم عزیزهای دلم چرا یکدفعه این حرف ها رو براتون گفتم ولی این روز که
اینا رو دارم مینویسم نمیدونم چرا دلم خیلی گرفته از همه ناراحتم یعنی از همه ی عالم و ادم ناراحتم.
خدا کند این روز های بدم زودی بگذره و بره خوب بلاخره تا برسد اون روزا چی کارا نکردیم ما شما دوتا
وروجک شیطونی می کنین و دل مار و میبرین و منم ازتون عکس میگیریم ووووو یه چیز دیگه چند هفته ی
میشه که تصمیم گرفتم چند روزی مرخصی بگیرم و بریم به طرف شمال کشور .. به مامانی شما هم
گفتم به باباتون بگه کاراشو یه جوری برنامه ریزی کنه که هفته ی دیگه راهی مسافرت بشیم ولی انگار
بابایی تون این هفته کار داره و نمیتونین بیایین .... البته مامانی گفت شاید دیروز تو تلود دختر دایی
عسل بودیم از پرسیدم چی شد شما هم این هفته میرین گفت نه کار باباتون کار داره ولی منم خیلی
دوست دارم با شما ها بریم سفر. درسته هنوز مرخصی منم معلوم نیست .. گفتم سوم شهریور ماه
دوشنبه صبح زود بریم ولی انگار اینم درست نمیشه بریم ولی این روزا دلم خیلی هوایی مسافرت کرده
انشالله که جور بشه باهم دیگه بریم این چند روز آخر تعطیلات و باهم باشیم
و حالا دیگه بریم سراغ عکس های این چند روز البته بگم این چند روزی نتونستم ازتون عکس بگیرم به
خاطر این که همه تون رفته بودین شهرستان واسه عقد عمو بهروز من ... منم که به خاطر کارم نتونستم
بیام کلی دلم براتون تنگ شده بود و دلم هوایی همه تون کرده بودبالاخره بعد چهار روز دلتنگی از مسافرت
برگشیتین و دیروز شب اومدم و خونتون تا بریم تولد عسلی جون اونجا دیدمتون و کلی باهاتون بازی کردم
تو هم که شدی یه اسمایی شیرین زبون با اون شیرین زبونیت داشتی برام ماجرا ی سفرت و تعریف
میکردی که رفتی چی دیدی و چی خوردی اونم با چه ذوق و شوقی الهی فدات شم عزیزدل
ماهگیت مبارک باشه عزیزدلم
ماهگیت مبارک باشه عزیز دلم
و اینم چند تا عکس از فرشته های ناز و شیرینم
قربون این تیپت بشم اسمایی
که شب برداشتی عینک آفتابی زدی .... اینقدر لج بازی که فقط کار های خودت و میکنی .موقع بیرون رفتن تو روز آفتابی لج میکنی عینک نمیزنی ولی اون روز ازسر لج بازی برداشتی عینک زدی درشم نمیاوردی..نمیدونم تو اون شب و با اون عینک سیاه چطوری میدیدی
خوشگل خانوم واسه من ژستم داده
قربون خندت بشم من مهلا جونم
رفته بودیم خونه دایی جون اینا ماشین یثنا جون و برداشته بودی می گفتی ماله منه ... می پرسیدیم کی برات خریده؟ میگفتی بابام .... الهی فدات شم که این روزا عادت کردی هر کجا اسباب بازی میبینی میگیمال من مال خودمه
حالا ورزشم یادش نرفته
قــــــــــــــــــــــربوووووووووووووووووووووووووووون این مهلا کوچولو برم من که عاشق رو پا وایسادنه
عاشق این نگاهتم جیگره خاله
چقدر ناز خوابیدی جیگرم
قربونت برم خاله جون که داری باهام حرف میزنی
دیگه بزرگ شدی و حسابی شیطونی میکنی دست و پاهات و این ور و اونور می کنی سرت و بالا میاری که بلندت کنیم تا دستات و بگیریم سرت و بالا نگه میداری به خودت فشار میاری که بلند شی
کار های این روزه ای اسما جونم هی میره گوشی باباش میگیره میاره از مهلایی عکس میگیره
قربون این مهلای خسته برم من
مهلا جونم تو خواب میخنده
اینجاهم تازه از خواب بیدار شده
این پتو هم پتوی اسما جونه .... هر وقت میبینی رو مهلایی کشیدیم میاد زودیازش میگیره که ا
و اینم همون پتو که اومدی ازش گرفتی و دار یسرت میکنی