اسماجونم اسماجونم ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره
مهلا جونممهلا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره
وبلاگ فرشته های ما وبلاگ فرشته های ما ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

♥ اسما و مهلا فرشته های کوچولو♥

روزجمعه پارک رفت اسمایی

1392/3/5 23:18
نویسنده : خاله نسرین
826 بازدید
اشتراک گذاری

 

برای ادمه ی ماجرای روز جمعه برو ادمه مطلب ...........

 

 

 

سلام و صد تا سلام به عروسک خوشگلم ....عزدلم یه چند وقتیه که اصلا وقت نمیشد

باهم بریم بیرون مامان اینا همشون میرفتن خرید و گردش و مهمونی منم بااین درس و

کارم اصلا وقت نمیکردم که با هم بریم گردش بالاخره صبح روزجمعه 3خردادکه روزپدرم

بود صبح از خواب که بیدارشدم مامان گفت پاشین میخواییم بریم خونه اسمای منم

اولش نمیخواستم بیام میخواستم روز جمع س استراحت کنم  ولی بعد یهو به فکرم

رسید که امروز روز بیکاریمه به مامان گفتم باشه بریم از اونجا اسمارو برمیدارم با

افسانه میرم پارک مامانم چیزی نگفت خوب حالا که رسیدیم خونه تون کلی خوشحال

شدی بغلم میکردی باباجونم برات بستنی خریده بود اون و که خوردیش بعد منم تند تند

بهت میگفتم اسمای میری پارک تو هم با اون صدای نازت میگفتی ب یی  منم که مثل

همیشه عاشق صحبت کردنتم کلی ذوق میکردم .. که بیا و ببین.....تا عصرکلی باهم

بازی کردیم و بعدشم لباست و پوشیدی و میگفتی نانای نای که عاشق رقصیدن و

موسیقی هستی کلی باهم رقصیدیم و خوشی کردیم که عکساشم تو پست بعدی

برات میزارم ...خوب حالا ناهارو که خوردیم دستت و گرفتم و بردمت اتاقت داشتم

لباسات و میپوشیوندم که بریم پارک مامان جون اومد و گفت آماده بشین همه باهم

میریم پارک حالا اینجاشو گوش کن از تیز هوشی خانومی باهم داشتیم صحبت میکردیم

که افسانه داشت میگفت مامان ماشین اسمارم ببریم پارک یکم اونجا سوارش بشه

مامانم گفت نه اون و نمیتونیم ببریم سه چرخشو میبریم ...بعد اینکه همه مون آماده

شدیم مامانی دستت و گرفت که باهاش بری یهو دستشو ول کردی و جیغ کشیدی و

بادستت نشونش دادی و  و گفتی ...نن نن گادی اوووودا...یعنی همون سه چرخمو

نبردیش ماهم دوباره کلی خندیدیم و مامانی میگفت هوشش و ببین ما فکر میکنیم

گوشش اینجا نیست و داره باخودش بازی میکنه ولی ننننننننننننخیر نگو که فکرو

گوشش پیش ماست بالاخره چرختم با خودمون بردیم تا رسیدیم پارک با ذوق داشتی

سرسره سواری میکردی اونقدر خوشحال بودی که نگو و نپرس ....ماهم از این

خوشحال تو کلی ذوق کردیم که انشالله همیشه همه ی روزهای زندگیت با خوشی

سپری بشه جیگرخاله خوب حالا بریم سراغ عکس ها که بعضی عکسام زیاد کیفیتش

خوب نشده نه این که ان ورو اونور میرفتی نمیشد ازت یه عکس درست و حسابی

بگیرم ولی اشکال نداره تارم که باشه خودش یه خاطرس که برات باقی میمونه

 

اسما جونم آماده شدی داری میری پارک اونم مامان جونه که داره سه چرختو میبره

اینم دایی مهدی که داره هلت میکنه

 

اینم ذوق خوشگل خانوم موقع سرسره سواری

 

 

 

اینم یکی از شیطونیاته که داری از اینجا میری بالا

 

 

اسما جون دست خاله جونشو گرفته داره میره شهربازی

             

مثلا خاله با اسماجونش ژست گرفته که عکس بندازه تویه وروجک چشمت مونده بود به اون هواپیمای کوچلو ها که تند تند میگفتی منده منده

اینم همون هواپیما کوچلویه که خودت خواستی یو ماهم داشتیم سوارت میکردیم ..تادیدی داره درشو میبنده شروع به گریه کردن کردی و اومدی بغلم منم بردمت توپ بازی

عاشق این نگاهتم عروسکم

 

                   

                   

میدونی اینجا چی ازم میخوایی ......بستنی تو دیگه

اینم ادای یه که داری ازخودت در میاری که بستنی تو بدم

مثل همیشه موفق شدی دیگه ای شیطون بلا

 

 

 

                   

انجامهدی جون رفته ماشین سواری که توی شیطون اصلا براش اجازه ندادی همش

میگفتی فرمون بده من بعدشم که نداد ببین چیکار داری میکنی

 

این همون دعواهای مهدی و تویه که به زور داری فرمون و ازش میگیری

دیدی نشد یهوی برگشتی داشتی از ماشین پیداه میشی که داداشم ماشین و نگه داشت تو هم اگه

گفتی پیاده شدی رفته کجا.....یهو که پیداه شدی بدو بدو داشتی میرفتی سراغ اون یکی ماشینا که

اونقدر خندیدیم اونجا همه داشتن بهت میخندیدن قهقههماکه نتونستیم بیایم بگیریمت به مسئول اونجا

گفتیم و آوردتت  پپشم ما ولی دست بردار نبودی که اونقدر گریه کردی که نگو میگفتی باید

بری ماشین سواری هی میگفتی نن نن و نمیخواستی برگردی

واینم عکسش که برنمیگشتی میگفتی بریم بریم نمیزاشتی خاله جون بره هلش میدادی که برو

و اینم یه عکس با باباجون که هی ازش قاقا میخواستی میگفتی پول بده برم بستنی بگیرم

مامانیم نزاشت برات بگیریم آخه اون روز دوباربستنی خورده بودی

واینم یه قیافه ناراحت که برات بستنی نخریده بودیم

الهی فدات شم اینم و گریه هاته که داری برا بستنی گریه میکنی

خانومی کیفشم انداخته روی دستش داره میره

عزیزدلم انشالله همیشه تو گردش و خوشی باشی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

سارا زارع
6 خرداد 92 18:03
سلام.به وبلاگم بيا و تا قبل از سونوگرافيم با ذكر دلايلي كه خودم گفتم حدس بزن كه ني ني من دختره يا پسر؟فقط زود بيا زياد وقت نموده ....منتظرما.....


چشم حتما میام
romina
6 خرداد 92 22:22
قربونت برم عزیزم خوش گذشت


خانکنه عزیزم..آره خیلی خوب بودگلم جای آرمان جونم خالی
مامان علی اصغر
7 خرداد 92 0:44
اسما جون خوش به حالت چه کیفی کردی تو شهربازی با خاله جون همیشه به گردش و خوش گذرونی


مررررسی عزیزم چچچچچچچچچچچچچه عجب شمارم تو وبلاگم دیدم خوشحال شدم
مامی مهتا
7 خرداد 92 9:56
عزیییزم قربون خنده های نازت ... راستی نسرین جون کی خواهر اسما کوچولو دنیا میاد ؟


عزیزم خدانکنه ...
عزیزم آخرین باری که رفته بود سونو گفته بود دو هفتهش مونده ولی چند روز پیش رفته واسه سونو گفته او سونوی قبلی اشتباه نشون داده الان میگه تقریبا 20روزش مونده انشالله که آخرهای این مابه دنیا میاد نی نی مون
خاله ی امیرعلی
7 خرداد 92 10:21
ووووووی اسمای نازم.. چقدر عکسای خوشمل گرفتی.. ، حتما خیلی هم بهت خوش گذشته با خاله جون..


آره خاله جونی خیلی خوش گذشت واسم... خاله هم کلی ازم عکس گرفت بااینکه با شیطونیام اصلا نمیذاشتم
مامان مهدیس و ملیسا
7 خرداد 92 12:46
ای جووووووووووووووووووووووون چقدر خوش گذشته به دخملی دوست دارمممممممممممم




مررررررررررررسی عزیزم منم دوست دارم ..بوووووووس


مامان صبا
7 خرداد 92 16:30
اسماء جون خوش گذشت خاله صبا هم مثل تو عاشق پارک وتاب تابه مرسی خاله نسرین مهربون که اینقدر واسه اسما جون وقت میذاری
مامان صبا
7 خرداد 92 16:32
اسماء جون خوش گذشت خاله
صبا هم مثل تو عاشق پارک وتاب تابه
مرسی خاله نسرین مهربون که اینقدر واسه اسماءجون وقت میذاری


آره خاله جونم اونقدر بازی و شیطونی کرده بودم بعد اومدن چند ساعت خوابیده بودم
خیلی ممنون.... اسما دنیایی منه با ذوق و خوشحالی همه ی کاراشو میکنم
سجاد
8 خرداد 92 15:19
سلام خاله جووووون

منم

شما رو

با افتخار

لینک کردم




سلام
دوست من
مرسی لطف کردی
مامان سويل و اراز
9 خرداد 92 1:29
وااااااااااااي بازم اسما جون و بازم پارك خوش تيپارو ميخورن اسما خانم هاااااااا تاپت خيل قشنگه جيگري


مرررررررررسی عزیزم به خوشتیپی ارازی نمیرسه
چشات قشنگ میبینه گلم .. منم اون تاب اسمایی رو خیلی دوست دارم وقتی اسما هشت ماهه بود براش خریده بودیم هنوزم که نزدیکه دوسالشه میپوشه جیگری
مامان یاغمور
9 خرداد 92 1:51
سلام نسرین جون اتفاقا منم دیشب داشتم به وب اسما نگاه میکردم خیلی وقت بود که به دوستان سر نزده بودم و با دیدن اسما و خانوم شدنش کلی ذوق کردم خیلی دوستون دارم


سلام جونم خیلی ممنون لطف داری
منم دوستون دارم عزیزم
مامان فتانه
10 خرداد 92 13:23
وااییییییییی چقدر عکس همشونم نازن...عزیزم بستنی نوش جانت


مرررررررررررررسی جونم
مامان ثمین
11 خرداد 92 18:52
عزیزم
دلتنگتونیم اما چه میشه کرد
سعی میکنم زود آپ بشم
قربون این فرشته مهربون برم من


سلام عزیزم ماهم دلمون براتون تنگ میشه زود زود آپ کن ثمین خوشگله رو ببینیمش
خدا نکنه خاله جونم
مرضيه (مامان محمدمهدي)
13 خرداد 92 12:47
سلام خانم

هميشه به گردش

محمد مهدي هم خيلي پارك رفتنو دوست داره و مدام ميگه تاب تاب




خیلی ممنون گلم آره همه ی کوچولو ها این تاب تاب عباسی و خیلی دوست داره


مامان محدثه
21 خرداد 92 15:29
ای جانم جیگر خاله ببین چ تیپی هم زده
یه چند وقتی بود زیاد وقت نمیکردم بیام نت دلم برات تنگ شده بود عزیزم


مررررررررررررس خاله جونه مهربونم[بوس]
آره گلم منم هی میام وبتون میبینم که زیاد آپ نمیکنی و دل تنگ محدثه جونم شدیم عزیزم زود زود آپ کن
مریم--------❤
24 خرداد 92 22:34
سلام

به به خانوم خوشگل




سلام

خیلی ممنون عزیزم