روزجمعه پارک رفت اسمایی
برای ادمه ی ماجرای روز جمعه برو ادمه مطلب ...........
سلام و صد تا سلام به عروسک خوشگلم ....عزدلم یه چند وقتیه که اصلا وقت نمیشد
باهم بریم بیرون مامان اینا همشون میرفتن خرید و گردش و مهمونی منم بااین درس و
کارم اصلا وقت نمیکردم که با هم بریم گردش بالاخره صبح روزجمعه 3خردادکه روزپدرم
بود صبح از خواب که بیدارشدم مامان گفت پاشین میخواییم بریم خونه اسمای منم
اولش نمیخواستم بیام میخواستم روز جمع س استراحت کنم ولی بعد یهو به فکرم
رسید که امروز روز بیکاریمه به مامان گفتم باشه بریم از اونجا اسمارو برمیدارم با
افسانه میرم پارک مامانم چیزی نگفت خوب حالا که رسیدیم خونه تون کلی خوشحال
شدی بغلم میکردی باباجونم برات بستنی خریده بود اون و که خوردیش بعد منم تند تند
بهت میگفتم اسمای میری پارک تو هم با اون صدای نازت میگفتی ب یی منم که مثل
همیشه عاشق صحبت کردنتم کلی ذوق میکردم .. که بیا و ببین.....تا عصرکلی باهم
بازی کردیم و بعدشم لباست و پوشیدی و میگفتی نانای نای که عاشق رقصیدن و
موسیقی هستی کلی باهم رقصیدیم و خوشی کردیم که عکساشم تو پست بعدی
برات میزارم ...خوب حالا ناهارو که خوردیم دستت و گرفتم و بردمت اتاقت داشتم
لباسات و میپوشیوندم که بریم پارک مامان جون اومد و گفت آماده بشین همه باهم
میریم پارک حالا اینجاشو گوش کن از تیز هوشی خانومی باهم داشتیم صحبت میکردیم
که افسانه داشت میگفت مامان ماشین اسمارم ببریم پارک یکم اونجا سوارش بشه
مامانم گفت نه اون و نمیتونیم ببریم سه چرخشو میبریم ...بعد اینکه همه مون آماده
شدیم مامانی دستت و گرفت که باهاش بری یهو دستشو ول کردی و جیغ کشیدی و
بادستت نشونش دادی و و گفتی ...نن نن گادی اوووودا...یعنی همون سه چرخمو
نبردیش ماهم دوباره کلی خندیدیم و مامانی میگفت هوشش و ببین ما فکر میکنیم
گوشش اینجا نیست و داره باخودش بازی میکنه ولی ننننننننننننخیر نگو که فکرو
گوشش پیش ماست بالاخره چرختم با خودمون بردیم تا رسیدیم پارک با ذوق داشتی
سرسره سواری میکردی اونقدر خوشحال بودی که نگو و نپرس ....ماهم از این
خوشحال تو کلی ذوق کردیم که انشالله همیشه همه ی روزهای زندگیت با خوشی
سپری بشه جیگرخاله خوب حالا بریم سراغ عکس ها که بعضی عکسام زیاد کیفیتش
خوب نشده نه این که ان ورو اونور میرفتی نمیشد ازت یه عکس درست و حسابی
بگیرم ولی اشکال نداره تارم که باشه خودش یه خاطرس که برات باقی میمونه
اسما جونم آماده شدی داری میری پارک اونم مامان جونه که داره سه چرختو میبره
اینم دایی مهدی که داره هلت میکنه
اینم ذوق خوشگل خانوم موقع سرسره سواری
اینم یکی از شیطونیاته که داری از اینجا میری بالا
اسما جون دست خاله جونشو گرفته داره میره شهربازی
مثلا خاله با اسماجونش ژست گرفته که عکس بندازه تویه وروجک چشمت مونده بود به اون هواپیمای کوچلو ها که تند تند میگفتی منده منده
اینم همون هواپیما کوچلویه که خودت خواستی یو ماهم داشتیم سوارت میکردیم ..تادیدی داره درشو میبنده شروع به گریه کردن کردی و اومدی بغلم منم بردمت توپ بازی
عاشق این نگاهتم عروسکم
میدونی اینجا چی ازم میخوایی ......بستنی تو دیگه
اینم ادای یه که داری ازخودت در میاری که بستنی تو بدم
مثل همیشه موفق شدی دیگه ای شیطون بلا
انجامهدی جون رفته ماشین سواری که توی شیطون اصلا براش اجازه ندادی همش
میگفتی فرمون بده من بعدشم که نداد ببین چیکار داری میکنی
این همون دعواهای مهدی و تویه که به زور داری فرمون و ازش میگیری
دیدی نشد یهوی برگشتی داشتی از ماشین پیداه میشی که داداشم ماشین و نگه داشت تو هم اگه
گفتی پیاده شدی رفته کجا.....یهو که پیداه شدی بدو بدو داشتی میرفتی سراغ اون یکی ماشینا که
اونقدر خندیدیم اونجا همه داشتن بهت میخندیدن ماکه نتونستیم بیایم بگیریمت به مسئول اونجا
گفتیم و آوردتت پپشم ما ولی دست بردار نبودی که اونقدر گریه کردی که نگو میگفتی باید
بری ماشین سواری هی میگفتی نن نن و نمیخواستی برگردی
واینم عکسش که برنمیگشتی میگفتی بریم بریم نمیزاشتی خاله جون بره هلش میدادی که برو
و اینم یه عکس با باباجون که هی ازش قاقا میخواستی میگفتی پول بده برم بستنی بگیرم
مامانیم نزاشت برات بگیریم آخه اون روز دوباربستنی خورده بودی
واینم یه قیافه ناراحت که برات بستنی نخریده بودیم
الهی فدات شم اینم و گریه هاته که داری برا بستنی گریه میکنی
خانومی کیفشم انداخته روی دستش داره میره
عزیزدلم انشالله همیشه تو گردش و خوشی باشی